لطفا فیلم بساز!

به گزارش وبلاگ فروش ساعت، رضا درستکار در اعتماد نوشت: 1- اصغر فرهادی، فیلمی نو خواهد ساخت، چه خبر خوبی است. به عنوان یک ایرانی، یک سینمادوست، حس افتخار می کنم. اما چرا؟! برای عرصه فیلمسازی، چه اتفاقی افتاده که شنیدن آماده سازی یک فیلم به وسیله سینماگر در ما این حس را می آفریند؟! هر چند احساس می کنم در کسانی هم شاید، حس معکوس ما را بیافریند!

لطفا فیلم بساز!

آن روز های نوجوانی ما، زمانی که فیلم ساختن، هنوز تا این حد سهل و در دسترس نشده بود، خبر آماده سازی فیلمی از بزرگان سینما همین حس را در ما برمی انگیخت؛ حس غرور و اشتیاق و انتظار.

فیلم ساختن مترادف بود با نوعی ارزش آفرینی، خلق، آفرینش و ما لحظه شماری می کردیم تا روز موعود فرا برسد...

تا اینکه رفته رفته بر تعداد فیلم ها و فیلمساز ها افزوده و افزوده شد و آن حس جادویی، کم رنگ و کم رنگ تر. تا اینجایش هم باز مساله ای نبود، اما از زمانی که کسانی حس کردند می توانند از همین فیلم و سینما راهی برای جا انداختنِ فکر و رویه خودشان بیابند و همه چیز را مصادره و معنا را مصنوع سازند و هنر و هنرمند را دست آموز و رام نمایند تا منویات خود را پیش ببرند و خود را بر دیگر خلق ممتاز و برتر گردانند، داستان چرخید!

هر روزی که این فکر بیشتر رشد کرد و نضج گرفت، و فیلم ها از آن طعم و عطر و راز، بیشتر و بیشتر تهی و تهی تر و قالبی تر شدند، بیشتر فرو رفتیم و بیشتر از عشق سینما دور شدیم و بیشتر لشکر مصنوع ساز، تصرفات کردند و فیلمساز های خوب را در اقلیت و عسر و حرج قرار دادند و فیلم های خوب کم و کمتر شدند و هنرمندان اصیل منزوی تر و از تعدادشان بیشتر و بیشتر کاسته شد و...

حالا فیلم داریم زیاد هم داریم، فیلمساز و کارگردان داریم زیاد هم داریم، تلویزیون لشکری از این ها را در استخدام خود در آورده، کرور کرور محصول مصرفی، چیپس و پف فیل و فیلم و سریال می سازند، بیلان می دهند و... سالانه دستور داده اند 200، 300 تا فیلم سینمایی هم این طرف ساخته گردد و سینما را به انقیاد در آورد!

محیطی تازه و رقابتی شدید هم در پلتفرم ها ساخته و دامن زده اند تا به تصرفات افزوده گردد و دیگر ایمانی به هنر و مومنی به آن باقی نماند! کلی فیلمساز و سینماگر را هم اینجا به خط کرده اند، تهیه نمایندگان پولدار ِِ پولساز بی بهره از هنر، راه می روند و به پشت شان هم می گویند نیا...، غرور غرور در کارشان نزول کرده اند و، اما مفتخرند که کلی اثر سرگرم نماینده در کارنامه دارند هر چند که همه آثارشان به قدر جویی و به لعنت خدا هم نیا رزد و جهل چنان رخ کرده که جاهل، خود را از طایفه داران هنر می خواند! در فاصله ده سال، آن قدر فیلم و سریال ساخته اند و می سازند که نگو و نپرس و، اما هنوز که هنوز است فیلمی نساخته اند که با آن بتوانند بمانند! و این، آن نکته و رمز است. به این باید نگاه کرد.

آن ها حتی نمی دانند که نمی توانند ذره ای در ساحت سینما تصرف نمایند، اما خود را متصرف می خوانند!

این لشکر بزرگ یک کار کرده اند با من و ما و همه، یعنی آن حس جادویی و رازواره سینما را در ما به نابودی کشانده اند، آن تجربه شگفت را به اضمحلال سوق داده اند، کسانی که پول اندوزی و ثروت را در سینما باب کردند و آن هایی که با فکر مسموم تصرف در آن، آن را از جوهر و اصالت تهی ساختند. هر دو گروه هم به خیال خود، عنوان دار و ممتاز شدند بر دیگر خلق! اما هیچ کدام مسعود کیمیایی و ناصر تقوایی و عباس کیارستمی و فریدون گله و رخشان بنی اعتماد و اصغر فرهادی نشده اند، نمی شوند!

آن روز هایی که سینما طعم و عطر واقعی داشت، ما گوزن ها داشتیم، کندو می دیدیم و هامون در سینما ساخته می شد و می توانستی در جادوی تصویر به خلسه طعم گیلاس بغلتی و طلای سرخ ببینی و بفهمی که قبول خاطر و لطف سخن خداداد است، نه دست ساز فلان تئوریسین کوته فکر فلان جناح، یا برخاسته از پول فلان آدمی که در سینما اشتهار به پولسازی دارد و کل کارنامه اش هم صنار نمی ارزد.

2- بله! حالا دوباره خبر رسیده است که یکی از آن سینماگران، فیلمی خواهد ساخت و ما براساس درباره الی، جدایی نادر از سیمین، فروشنده و دیگر آثارش حس می کنیم که می توان در انتظار رایحه سینما بود و در این ازدحام پوچی و زباله سازی های انبوه، دوباره تنفس کرد و اندکی هم نفس کشید و با اشتیاق، امیدوار ماند و باری دیگر با تصویری و خاطره ای از روز های خوب سینما، در انتظار یک روز خوب دیگر در سینما ماند و امید را پاس داری کرد؛ که سینما به هنر امثال فرهادی زنده است نه به خزعبلاتی که جان ما را خراشیده اند و ما را به جهان شان راه نیست.

3- هنر، مزرعه بلال نیست که هر سال کرور کرور محصول دهد. این جمله درخشان از فیلم علی حاتمی و خود آن آقای علی حاتمی، که 26 سال از درگذشتش می گذرد و هنوز کسی به جایش نیامده و ساخته نشده، اثبات نماینده هم هستند و نشان می دهند که قبول خاطر و لطف سخن خداداد است نه دست ساز این جریان و آن طایفه!

شما، فیلمساز و هنرمند به جهان می آیید ولاغیر. تکنسین و کارگردان و کارچرخان را می توانی به وسیله آموزش بسازی و بپروری؛ این همه کلاس و آکادمی و آموزشکده داریم، اما هنرمند نه؛ هنرمند را نمی توان ساخت، هنر ودیعه الهی است، یا درکش می کنی، یا آب در هاون می کوبی! تمام.

اما عالی جنابان! این آموزه بزرگ را باید بالاخره دریافت. سیستم ها باید راه و رفتارشان را اصلاح نمایند و خاتمه به این باور برسند که با ریختن آب در چاله، رودخانه ای شکل نمی گیرد، چشم هایی نمی جوشد.

فیلمساز فشاری و سفارشی، والله تعالی فیلمساز نمی گردد و فیلمش هم نمی ماند. این را تاریخ می گوید نه من! می خواهید لیست بلند و بالای شان را مروری کنیم؟!

پدر نازنینم با ایمانی شگفت به ما می گفت؛ پسر جان چشمه باید از خودش بجوشد.

آیا سینما توانست جایگزینی برای علی حاتمی پیدا کند؟! هشت سال از مرگ عباس کیارستمی گذشته، شما یک پلان از سینمای او را توانستی بسازی؟! جراتش را داشتی تا اساسا به سمت آن نوعِ باورنکردنی از هنر میل کنی؟!

اگر دستگاه های دولتی می توانستند فیلمساز بسازند و بیافرینند که الان باید صد تا صد تا فیلم داشتیم مشابه الرساله؛ نه که چند دهه فیلم و سریال ساخته گردد که کل آن هنوز حتی به گرد یک سکانس از الرساله، آنجایی که گفت: او از قلب ها وارد شد نه به زور و از درها، نرسد و...

4- به استناد کارنامه بسیار پربار اصغر فرهادی می توان مسرور بود به عنوان یک ایرانی و باز در انتظار بود تا یک اثر خوب متولد گردد و مشتاق بود تا موضوع بیگانگی با این جهان و دلتنگی در این جهانی خراب را در اثری دیگر از این فیلمساز تجربه کرد.

آری! من در جهان آثار این فیلمساز از تماشای بیگانگی خودم در این جهان، به وجد می آیم، از عسرت خودم، از تنهایی و بی کسی خودم، از احاطه گسترده ای که شده ام، از مظلومیت خودم، از تماشای بی کسی انسان به وجد می آیم.

آری! من منتظرم و هر چند فیلم های فرهادی مرا بیشتر و بیشتر ناامید می نماید که این جهانی خراب را نمی توان آباد کرد، اما من می بینم که انتظار من بی فایده نیست و من باید زندگی کنم و دوباره و صد باره و هزار باره سنگ بزرگ خودم را (چون سیزیف اسطوره ای) از پایین این کوه، بکشانم و بغلتانم و بالای آن ببرم و انسان بودنم را ثابت کنم، هر روز و هر زمان و دوباره و صد باره و هزار باره... و باز سنگ من به پایین فرو بغلتد و باز با هزار امید، با هزار کوشش بکوشم و انسان بودنم را دوباره و صدباره ثابت کنم و خسته نشوم و باز هم بکوشم و امید را بردارم و بروم و بروم و بروم...؛ چون آدمی در این جهانی ناپایدار چاره ای جز زیستن و راهی جز رفتن ندارد و این جوهر سینمای فرهادی است آن طور که من می فهمم.

اصغر فرهادی دوباره فیلم خواهد ساخت، زهی سعادت، خدایا عمری ده تا فیلمش را ببینم، ترجیح می دهم باز هم فروشنده و باز هم گذشته و قهرمان را ببینم تا با زباله های تصویری سرگرم نماینده، سر کنم و فریب بخورم و شاد باشم که چه آدم احمقی هستم که دیگران برای سرگرم شدنم دارند از صبح تا شب برای من و امثال من نقشه می کشند که مبادا ذره ای فکر کنم! مبادا به خود آیم! مبادا از خواب صبوح بپرم! که هوشیار شوم!

فرهادی فیلم خواهد ساخت تا منِ بیننده، عمیقا به فکر فرو روم که کیستم و چه می کنم در این جهان خراب؟!

من، بیداری را ترجیح می دهم، چون به این جهان آمده ام تا بیندیشم، من حقیقت را می طلبم، چون در آزمون آن بار ها و بار ها شکست خورده ام! و به این وادی میل کرده ام حتی اگر تلخ تر از زهر هلاهل باشد.

5- اصغر فرهادی و امثال او، که از ایشان نام بردم و اخلاف شان، خویشاوندان سرزمین من، میراث دار فرهنگ ایران زمین هستند. به کسانی بر می خورد طبعا! اشکالی ندارد بر بخورد. مرا ببخشید، ما در اقلیت محض هستیم!

من یک فنِ سینمایی هستم، از جهان سیاست و چه و چه و چه سر در نمی آورم، من فنِ آثار بیضایی، فیلم های نادری، روستایی و... هستم.

من از تماشا فیلمی از اصغر فرهادی کیفور می شوم و تا اطلاع ثانوی که سینما قرارا در دست دوستان متصرف است، دوست می دارم در همین اقلیم باشم و در همین وادی و تفکر نفس بکشم، از جهانی مصنوع و شادی که برای من و امثال من تدارک دیده اند سخت بیزارم، بیزار.

6- گفته شده فرهادی در خارج از ایران فیلم خود را خواهد ساخت. خب اشکالی ندارد، سینما که مرز جغرافیایی نیست نگرانش شویم، وقتی ما با سینمای برگمان و آنتونیونی و بونوئل احساس خویشی بیشتری داشتیم تا با فیلم های زبان فارسی سرزمین مان، احساس خویشاوندی با سینمای امثال فرهادی که طبیعی است.

امثال فرهادی و خودش هر جایی از جهان که باشند و نفس بکشند، آنجا قطعه ای از خاک ایران است.

کاش البته فرهادی زیر سایه درختان سرزمین خودش فیلم می ساخت. به آن فکر کنیم که چرا نشده، چرا نمی تواند؟!

وقتی نکته گیران و نگهبانان به ظاهر سینمایی، انبوه گشته اند و می گردند تا از هر کلمه ای و جمله ای، تعبیری بسازند و برای هر فیلمش تفسیری خارج از اصل حقیقت ارایه می دهند تا مانع حرکت رودخانه شوند و چشمه خلاقیت سینماگر را بخشکانند، بگذار فرهادی خارج از ایران فیلم بسازد، چه باک؟ امروز با قدرت تکنولوژی فاصله ما به هیچ رسیده است.

7-وقتی می توان هنوز درباره اضطراب های انسان فیلم ساخت تا از دست انسان نکته گیر در امان بود، فرهادی عزیز فیلم بساز! رسالت سینمای رویاپرداز خواب بود، شما به خودت و به هنر وفادار بمان و خاطره من انسان از آن جهان را برای مان بساز که اینجا را هدف غایی و نهایی ام نبینیم.

هر جای جهان که هستی، ما با تاویل آثارت به جریان سینمای تو احترام می گذاریم و درک می کنیم که چرا خواسته ای یک فیلم دیگرت را یک جای دیگر جهان بسازی.

با ایمان با تو حرف می زنیم زیرا در آثارت به شعور و فهم ما احترام گذاشته ای و ما را در جریان موضوعاتی گذاشتی که کمتر می دانستیم.

ما تو را و آثارت را در یک دفعه حضورت نمی بینیم و ندیدیم، ما تو را در دفعات حضورت می بینیم، در دفعات فیلم هایت وجدان می کنیم، برای همین با ایمان حرف می زنیم.

من، فن ِ سینما، که هنوز به دعا ایمان دارم، برای شما و فیلمسازان و هنرمندانی، چون شما دعا می کنم، آرزو می کنم اصغر فرهادی و هنرمندانی مثل او فیلم بسازند، فیلم خوب بسازند و فرهنگ و سند من ایرانی را غنی نمایند، نه برای من، که منم به انرژی سینمای شما برای امیدوار بودن احتیاج دارم، برای نسل فردای من، نسل فردای ما، که به خودشان ببالند که سینماگری این طوری هم بوده و تاریخ و پشت فرهنگی سرزمین ما شده است. پس فرهادی عزیز فیلم بساز، یک فیلم خوب و ارزشمند دیگر بساز.

منبع: فرارو

به "لطفا فیلم بساز!" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "لطفا فیلم بساز!"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید